طنین طنین ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

طنین بلا

یک روز شلوغ پلوغ

روز پنجشنبه 08.14 روزی بود که من و طنین جونم تولد باران جون دختر خاله نرگس دعوت بودیم ساعت 2 الی 4؛ همزمان تولد بردیا جون پسر خاله مهدیه دعوت بودیم برای نهار؛ بابایی توی بیمارستان بستری بود تا عمل کنه ساعت 11 الی 1 عمل طول میکشید ؛ و در اخر هم همه خانواده من برای نهار خونه خاله صغرا دعوت بودیم برای بازگشت سروش . حالا شما بگین من کدوم رو باید میرفتیم ؟؟ و از همه بدتر اینکه از صبح بارون و برف مدام میبارید و هوا به شدت سرد بود!!!! من تصمیم گرفتم که برم خونه خاله مهدیه و بابا نوید بیاد دنبالمون و بریم بیمارستان و برگشتنی یکسری هم به خاله نرگس بزنم که حداقل به 3 جا برسم ، اما بابا نوید نتونست زود بیاد اخه خیلی ترافیک بود و بعد از بی...
17 آذر 1392

بدون شرح

  اونقدر بلا شدی که وقتی میخوام ازت عکس بگیرم خودت رو به کوچه علی چپ میزنی و انگار که نه انگار من صدات میکنم مثل این عکس وای به زمانی که روسری دستت برسه اونقدر رو سرت میندازی و بازی میکنی که اخرش دعوات میشه و من باید بیام برات درستش کنم و این داستان هر روز ادامه داره .قبل از دعواشدنت این عکس رو گرفتم وقتی که خونه هستیم مدام هستی رو میخوای ولی همینکه میبینیش همش بهش دستور میدی بشین،نرو،عیبه،خلاصه همش در خال مدیریت کردن کارهای اون هستی. داری لپش رو میکنی تا بوسش کنی ...
17 آذر 1392

محرم 92

عزیز دلم ...دختر نازم ... طنین خوشگلم... محرم همیشه من رو یاد بچه گیم میندازه اخه تا قبل از اینکه با بابا نوید اشنا بشم همیشه محرم ها مخصوصا عاشورا و تاسوعا میرفتیم خونه مامان بزرگ من که چون محله قدیمی زندگی میکنن خیلی شور و هیجانش بیشتر از محله خودمون بود و همیشه هم غذاهای لذیذ نذری که میاوردن براشون که هنوز هم مزش زیر زبونمه رو یادم میاره . پارسال برای اولین بار با بابا نوید رفتیم اونجا و من تمام خاطراتم رو براش تعریف کردم و اولین سالی بود که بابا بزرگم مونده بود تهران ( اخه همیشه میرفت شهرستان ) خیلی خوب بود و تمام خانواده دور هم جمع بودیم . ولی امسال بدترین خاطره محرم شد برامون اخه اولین سالی بود که بابابزرگ نبود و همچنین م...
17 آذر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طنین بلا می باشد